زینب (سلام الله علیها) معلم مردان عالم
هنوز چند سال بیشتر نداشت که درخت کهنسال زندگیاش جد عزیزش ازدنیارفت. کسی که نهتنها تکیهگاه بلکه نوازشگر او بود. پسازآن مدتی بیش نگذشت که دریای عاطفه، مادر بزرگوارش زهرای مرضیه رخت از جهان بربست. چیزی نگذشته بود که زینب تنها تکیهگاهش، پدرش علی ابن ابیطالب را نیز از دست داد وتنهادلخوشی اش در دنیا دو برادرش بود. اما چه بگویم که مصیبت عظما وقتی است که این دو، زینب را با کوله باری از غم تنها میگذارند و زبان قاصر میشود از وصف این فاجعه و حادثهی عظیم.
مگر نه این است که در لحظهی تولد بانوی استقامت، جبرئیل آمد و با غصه گریه گفت:
«همهی عمر در اندوه این دختر میگریم که در همه عمر جز مصیبت اندوه نخواهد دید.»
آری زینب جان در وصف مصیبت تو نمیشود نوشت اما باید گفت توجه شیرزن دشت کربلایی باید همهی تکیهگاههایت فروبریزد و همهی پیوندهای تو باید بریده شود تا فقط به او تکیه کنی و عهدی که با همهی کودکیات بستی با همهی بزرگیات پایش بایستی...
اما باید به این نکته رسیدکه زینب چه کرد که معلم مردان عالم شد:
ازاستقامت وصفناشدنیاش بگویم یا از صبرش؟ از مرد بودنش یا مودتش؟ یا نه بهتراست از مروت بانوی خورشید شروع کنم...
بله داستان قبلهی مروت ما ازاینجا شروع میشود که در وهلهی اول انسان زینب را میتواند در نماز شبش در شب عاشورا بشناسد. آنگاهکه قامت به نماز بسته و همه را دعا میکند. چه آنها که میشناسد و چه آنها که نمیشناسد. چه آنها که نامشان را در نامههای برادرش دیده است و اکنون از سپاه دشمن خبرشان را میشنود و چه آنان که قبیله و عشیرهشان را میداند. دوست دارد ملائک و اجنه را نشانشان دهد که چگونه آمادهی یاری حسیناند و پرده از چشمهایشان بردارد و نشان دهد فرشتگانی که ضجه میزنند: «أتجعل فیها من یفسد فیها ویسفک الدماء»...
و اما در روز عاشورا ازآنجاییکه حسین برای سپاه دشمن سخنرانی میکند و زینب گوش میسپارد و آرام گریه میکند تا آنجا که رسالتش این است که در مرکز میدان غم را از چهرهی حسین بزداید ودرخیام از سجاد وزن و بچهها پرستاری کند و مأمن امنی برای کودکان باشد هر بار که حسین از میدان میآید تا سلامتیاش را با او در میان بگذارد و از شهادت اصحاب رمقی در پاهایش نمانده است او زینب است که به وی آرامش میدهد و زخمهایش را التیام میبخشد.
اما اوج داستان مادر، صبر و زیباییها را ازآنجا باید بیان کرد که پیکر پارهپاره علیاکبر به خیمهها میرسد و او شیوه کنان خود را به بیرون خیمهها میاندازد و روی به ناخن میتراشد و خود را روی پیکر علی میاندازد...
و این بار حسین است که میگوید: «زینب را دریابید...» زینب که عون و محمدش را قربانی حسین کرد و خم به ابرو نیاورد حال صدای ضجهاش عرش را پرکرده است.
و اما کمکم زینب باید خودش را مهیا کند که حادثه به اوج خودش نزدیک میشود و هنگامه وداع در حال فرارسیدن است...آری حکایت غریبی است حکایت دل کندن از حسین که فهم از دریافتن آن عاجز است چه برسد به گفتن و پرداختن آن و همهی زیباییهای زینب در اینجا خلاصه میشود که چگونه چون حسین مردانه میایستد و کودکان را نجات میدهد درحالیکه تنها چیزی که برای او مانده است پیکر غرق به خون اباعبدالله است و معنی واقعی این جمله آشکار میشود که آری: کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود...