14نکته ی کلیدی درباره ی تمدن اسلامی در نظرات رهبر معظم انقلاب
1. یک مطلب دربارهى این نکته است که نظام اسلامى چه خطّى را براى خود ترسیم کرده است؟ مسیرى که نظام اسلامى براى خود در نظر گرفته و فرض کرده است، چیست؟ مطلب بعدى این است که در این مسیر - که بىگمان از فراز و نشیبها و چالشها و افت و خیزها خالى نیست - نقشآفرینان اصلى چه کسانى هستند و حوزهى علمیه در این میان کجا قرار دارد؛ چه نقشى دارد؛ چه نقشآفرینىاى دارد؟ مطلب سوم این است که در نظام اسلامى در حال حاضر، بر حسب طبیعت این نظام، چالشهایى هست؛ این چالشها چیست؟ نظام با چه موانعى، با چه مزاحمتهایى، احیاناً با چه معارضههایى، با چه پدیدارهایى که باید با آنها مقابله کند، روبهروست؟ نوع تقابل با این چالشها باید مورد توجّه و تعمّق و ژرفاندیشى حوزویان قرار گیرد. مطلب بعدى این است که با این مقدمات، امروز واجبات روحانیت چیست؟ واجباتى داریم و مستحبّاتى - به محرّمات نمىپردازم - امروز واجبات روحانیت و حوزهى علمیه چیست؟
2. خط کلّى نظام اسلامى، رسیدن به تمدّن اسلامى است.
3. آرى؛ بىشک تمدّن اسلامى مىتواند وارد میدان شود و با همان شیوهاى که تمدّنهاى بزرگ تاریخ توانستهاند وارد میدان زندگى بشر شوند و منطقهاى را - بزرگ یا کوچک - تصرّف کنند و برکات خود یا صدمات خود را به آنها برسانند، این فرآیند پیچیده و طولانى و پُرکار را بپیماید و به آن نقطه برسد.
4. البته تمدّن اسلامى به صورت کامل در دوران ظهور حضرت بقیةاللَّه ارواحنافداه است. در دوران ظهور، تمدّن حقیقى اسلامى و دنیاى حقیقى اسلامى به وجود خواهد آمد. بعضى کسان خیال مىکنند دوران ظهور حضرت بقیةاللَّه، آخرِ دنیاست! من عرض مىکنم دوران ظهور حضرت بقیةاللَّه، اوّلِ دنیاست؛ اوّلِ شروع حرکت انسان در صراط مستقیم الهى است؛ با مانع کمتر یا بدون مانع؛ با سرعت بیشتر؛ با فراهم بودن همهى امکانات براى این حرکت. اگر صراط مستقیم الهى را مثل یک جادهى وسیع، مستقیم و هموارى فرض کنیم، همهى انبیا در این چند هزار سال گذشته آمدهاند تا بشر را از کورهراهها به این جاده برسانند. وقتى به این جاده رسید، سیرْ تندتر، همهجانبهتر، عمومىتر، موفقتر و بىضایعات یا کمضایعاتتر خواهد بود. دورهى ظهور، دورهاى است که بشریّت مىتواند نفس راحتى بکشد؛ مىتواند راه خدا را طى کند؛ مىتواند از همهى استعدادهاى موجود در عالم طبیعت و در وجود انسان به شکل بهینه استفاده کند. امروز از امکانات بشر استفادهى بهینه نمىشود؛ استعدادها ضایع و نابود مىشود؛ استعدادهاى طبیعى هم همینطور.... فعلاً نمىخواهیم وارد این بحث شویم؛ این بحث مجال وسیعترى مىطلبد.
5. البته نه پیدایش و نه زوال تمدّنها، مسألهاى دفعى نیست؛ یک مسألهى تدریجى و تاریخى است... این نظام اسلامى، نظامى است که یک خطِّ حرکت معقول و منطقى براى خود تصویر کرده است. این سیْرى نیست که بتواند متوقّف شود؛ این سیْرى هم نیست که مراحل گوناگونى که در آن هست، براى آن دائمى و ابدى باشد. یک حرکت تکاملى است.
6. این حرکت عظیم نظام اسلامى و حرکت به سمت آن آیندهى آرمانى - که ایجاد تمدّن اسلامى است؛ یعنى تمدّنى که در آن، علم همراه با اخلاق است؛ پرداختن به مادّیات، همراه با معنویّت و دین است؛ و قدرت سیاسى، همراه با عدالت است - یک حرکت تدریجى است. البته پُرهیجان است؛ اما هر کس بداند چه کار مىکند. هر قدمى که برمىدارد، براى او هیجانانگیز است؛ اما این کار عظیم و ماندگار تاریخى، این کارى که سر و کارش با نسلها و قرنهاست، این را نباید با کارهاى دفعى، جزئى و شعارى اشتباه کرد. این کارى است که باید گام به گام، هر گامى محکمتر از گام قبل، با نگاه دقیق نسبت به هر قدمى که برمىداریم و با دید نافذ نسبت به مسیرى که طى مىکنیم، همراه باشد.
7. براى ایجاد یک تمدّن اسلامى - مانند هر تمدّن دیگر - دو عنصر اساسى لازم است: یکى تولید فکر، یکى پرورش انسان.
8.فکر اسلامى مثل یک دریاى عمیق است؛ یک اقیانوس است. هر کس که لب اقیانوس رفت، نمىتواند ادّعا کند که اقیانوس را شناخته است. هر کس هم که نزدیک ساحل پیش رفت و یا چند مترى در آب در یک نقطهاى فرو رفت، نمىتواند بگوید اقیانوس را شناخته است. سیْر در این اقیانوس عظیم و رسیدن به اعماق آن و کشف آن - که از کتاب و سنّت همهى اینها استفاده مىشود - کارى است که همگان باید بکنند؛ کارى است که در طول زمان باید انجام گیرد. تولید فکر در هر زمانى متناسب با نیاز آن زمان از این اقیانوس عظیم معارف ممکن است..... در همهى زمانها این امکان براى متفکّران آگاه، قرآنشناسان، حدیثشناسان، آشنایان با شیوهى استنباط از قرآن و حدیث، آشنایان با معارف اسلامى و مطالبى که در قرآن و در حدیث اسلامى و در سنّت اسلامى هست، وجود دارد که اگر به نیاز زمانه آشنا باشند، سؤال زمانه را بدانند، درخواست بشریّت را بدانند، مىتوانند سخن روز را از معارف اسلامى بیرون بیاورند. حرف نو همیشه وجود دارد؛ تولید فکر، تولید اندیشهى راهنما و راهگشا براى بشریّت.
9. شرط دوم، پرورش انسان است. حال در آنجایى که فکر و انسان باید تولید شود، ببینید نقشآفرینان چه کسانى هستند. این نقشآفرینان کسانى هستند که باید بتوانند افکار را هدایت کنند. این یک بُعد قضیه است. چون این راه جز با پاى ایمان و نیروى ایمان و عشق طىشدنى نیست، باید کسانى باشند که بتوانند روح ایمان را در انسانها پرورش دهند. بدون شک مدیران جامعه جزو نقشآفرینانند؛ سیاستمداران جزو نقشآفرینانند؛ متفکّران و روشنفکران جزو نقشآفرینانند؛ آحاد مردم هر کدام به نحوى مىتوانند در خور استعداد خود نقشآفرینى کنند؛ اما نقش علماى دین، نقش کسانى که در راه پرورش ایمان مردم از روش دین استفاده مىکنند، یک نقش یگانه است؛ نقش منحصر به فرد است. مدیران جامعه هم براى اینکه بتوانند درست نقشآفرینى کنند، به علماى دین احتیاج دارند. سیاستمداران و فعّالان سیاسى در جامعه نیز همینطور. محیطهاى گوناگون علمى و روشنفکرى نیز همینطور.
10. البته در آحاد مردم هم نقشآفرینىِ دینى هست؛ از راه امر به معروف و نهى از منکر؛ از راه آمادهسازى خود براى اینکه در یک جایگاه نقشآفرین قرار گیرند.
11. طلبهى جوان وقتى که وارد حوزهى علمیه مىشود و درس حوزه را مىخواند و برنامهى حوزه را عمل مىکند، چشمش به این است که بتواند در این حرکت عظیم مردمى نقش بیافریند؛ نه لزوماً نقشى همانند نقش امام؛ نقشهاى آگاهىبخش و هدایت کننده مثل نقش پیامبران. آنقدر آدمسازى و پرورش انسانهاى والا و باایمان مهم است که اگر یک روحانى همّت خود را صرف کند و در طول زمان بتواند تعدادى انسانِ مناسب و استوار را بسازد، کار بزرگى را انجام داده است.
12.(مانعان تمدن اسلامی) البته هر مجموعهاى، هر کشورى و هر جامعهاى، در هر زمانى موانع مخصوص به خود را دارد. میان هدفهاى هر ملت، با موانعى که در سر راه او قرار مىگیرد و مشکلاتى که او مجبور است با آنها دست و پنجه نرم کند، ارتباط وجود دارد. هرچه هدفها والاتر باشد، مشکلات هم به همان نسبت وسیعتر خواهد بود. هرچه آرمانگرایى وجود داشته باشد، به طور طبیعى چیزهایى در مقابل آن آرمانها صفآرایى خواهد کرد. لذا ارتباط مستقیمى وجود دارد.... و اما در نظام اسلامى، این چالشها چیست؟... یک عدّه با اصل دین مخالفند؛ لذا نظامى که بر اساس سیاست دینى استوار شده است، براى اینها یک نظام غیرقابل قبول است. اصل دین را در دل قبول ندارند...... یک عدّه دچار نفاق دینى هستند؛ یعنى نام دین را لازم دارند، عنوان دین را لازم دارند؛ اما حقیقت دین را برنمىتابند! اینها هم آنجایى که دین با همهى واقعیّت خود، با حضور خود، با اقتدار خود در جامعه ظاهر مىشود و نظام تشکیل مىدهد و حکومت راه مىاندازد، نمىتوانند آسان کنار بیایند. دیدیم کسانى به نام دین با قرآن و نهجالبلاغه حرف مىزدند؛ اما براى مقابله با مفاهیم حقیقى قرآن و نهجالبلاغه!........... یک عدّه علمداران تبعیّت از فرهنگ غرب و فریفتگان به زرق و برق غربىاند؛ خودکوچکبینها و خودکمبینها. خود، یعنى ملت خود، فرهنگ خود، میراث علمى خود، گذشتهى خود. تاریخ خود را زیر پا له کردند، براى اینکه بتوانند خودشان را به فرهنگ وارداتى غرب و با همان مفاهیم و با همان اصطلاحات و خطّى که آن فرهنگ و آن تمدّن ارائه مىداد، آشنا و نزدیک کنند.... یک عدّه هم قدرتطلبانند؛ تشنگان قدرت. کارى به کار دین و اخلاق و اعتقاد و خدا و این چیزها ندارند. براى آنها آنچه در درجهى اوّل مهم است، کسب قدرت است؛ تشنگان قدرت. اینها هم براى نظام اسلامى زمینههاى چالشند. یک عده از کسانى که نمىتوانند مفاهیم اسلامى را درست درک کنند، اینها زمینههاى چالش نظام اسلامىاند....
13.البته همهى کسانى را که اسم آوردیم، معنایش این نیست که اینها با نظام اسلامى معارضه دارند؛ نه. ممکن است معارضهاى هم نباشد؛ اما نظام اسلامى نمىتواند اینها را نبیند؛ نمىتواند حضور اینها را، فکر اینها را، تلاش اینها را، اهداف و نیتها و انگیزههاى اینها را که در کنار آن، در مقابل آن، در میان آن حضور دارند، ندیده بگیرد. حکمت و تدبیر براى نظام اسلامى این است که اینها را ببیند؛ اینها را بشناسد و اینها را علاج کند. علاج، معنایش استفادهى از زور و قدرت نیست. تصوّر نشود که هرجا گفته مىشود باید این فکر را یا این کار را علاج کرد، یعنى به زور متوسّل شد؛ نه. زور مال کسانى است که منطق ندارند. مجموعهاى که منطق دارد، با حربهى استدلال و منطق کارى مىکند که هیچ حربهى دیگرى و هیچ قدرت مادّىاى نمىتواند آن کار را انجام دهد. بنابراین نیاز به زور نیست.
14.(آفات فعلی کشور که جلوگیری می کند از سرعت بیشتربرای رسیدن به تمدن اسلامی ) یکى از زمینهها، تحجّر است. نگاه نو به مسائل نکردن، گذرانِ تاریخ و تحوّلِ فکر انسانها را ندیده گرفتن، تعالى و ترقّىِ فکر و اندیشه و راههاى زندگى را انکار کردن. این تحجّر است. هر دانشى را که شما نگاه کنید، تعالى و پیشرفت آن دانش، فریادى علیه تحجّر است. ..... در کنار تحجّر، ولنگارى فکرى و عملى. ولنگارى و بىبندوبارى، چه در فکر - یعنى اینکه انسان هر آنچه را که در بازار فکر و اندیشه مطرح مىشود، بدون ارزیابى، بدون نقّادى و بدون فهم درست با آن مواجه شود و با زرق و برق، این متاع بسیار حسّاس را براى خود تهیه کند - و چه در عمل؛ یعنى نقطهى مقابل تقوا. تقوا، همان ضدّ ولنگارى است. تقوا، یعنى دقّت و مراقبت و مواظبت از اینکه هیچ عملى - چه گفتار، چه کردار، عمل جوارح، حتى عمل جوانح - بدون رعایت موازین انجام نگیرد. این تقواست. نقطهى مقابلش همین ولنگارى و بىبندوبارى است. اگر در زمینهى فکر و اندیشه، در زمینهى علوم و در هر زمینهاى این ولنگارى باشد، واویلاست! .... تقلید کورکورانهى از غرب بخصوص، این هم یکى از آفتهاست. چون تمدّن غربى از لحاظ علمى پیشرفت داشته است و زرق و برقى دارد، از او کورکورانه تقلید کنند و هر چیزى از آنجا آمد، بپذیرند؛ چه فلسفه، چه اخلاق، چه حرفهاى گوناگون.... از جملهى آفتها، طعمهجویى است. این آفت بزرگى است. مسند را، مسؤولیت را، مقام اجتماعى را و حتى علم را به عنوان طعمه نگاه کند، براى اینکه بتواند به نان و نوایى برسد. این آفت است. فرصتطلبى، راحتطلبى و خوى شرارت، از این قبیل است. اینها آفتهایى است که وجود دارد. این زمینههاست؛ زمینههاى درونى، اخلاقى، رفتارى خود ماهاست؛ آن صفبندیهاى طبیعى است که در مقابل نظام اسلامى هست... از طرف سوم، دشمن خارجى است. دشمن خارجى نقشش این است که از این امکانات معارضهى با نظام در داخل استفاده کند و آنها را تشدید نماید....